دو شـعر از محمدحسن بارق شفیعی

انسان فردا
من خداوندگار فردایم
رنگ و بوی بهار زیبایم
باش! تا چشم خلق بگشایم
شور مستیِّ خویش بنمایم
عشق، هنگامۀ جهان من است
کار، پروردگار هستی من
آرزو، جلوه‌گاه جان من است
شعر، آیینه‌دار مستی من
صبح فردا که نورِ چشمِ جهان
زنده‌گی را پُر آفتاب کند
باز گردد جهان دوباره جوان
همه‌جا را پُر انقلاب کند
هرچه بینی در آن، مرا بینی
اثر عشق و آرزوی مرا
پیشتاز … ادامه خواندن دو شـعر از محمدحسن بارق شفیعی